مبلغی انتخاب کنید :




×
درس زندگی
آيا ميدانيد؟
کاربر ویژه شوید !

شارژ موبايل تبلیغات

^ Back to Top
اطلاع رسانی های سیاره پی دی ای
دسترسی به بخش کاربری سیاره پی دی ای
مشخصات گوشی موردنظر خود را بصورت زنده ببینید!
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: درس زندگی

  1. Top | #1


    تاریخ عضویت
    June 2012
    عنوان کاربر
    مدیرانجمن
    شماره عضويت
    45
    محل سکونت
    Azarbayjan
    نوشته ها
    1,255
    می پسندم
    2,828
    سپاس از شما
    3,269 بار در 1,130 پست
    كشور
    Iran
    موبايل
    Nokia-Lumia-920
    موبايل
    Nokia-N95
    اپراتور
    Iran
    مدال ها

    مدال اول مدال دوم
    میزان اعتبار کاربر
    4,500 تومان
    مبلغ حمایت شده از کاربر
    2000 تومان
    اطلاعات کامپیوتر
    میزان امتیاز
    251

    درس زندگی

    سلام دوستان من این امیل را دیافت کردم و از خواندنش

    لذات بردم خواستم برای دوستای عزیزم نیز این متن را به
    اشتراک بگذارم

















    هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

    ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

    روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

    ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

    من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

    کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

    هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

    بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
    همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
    ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
    تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
    گفتم: نه
    !
    گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟

    گفتم نه
    گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
    گفتم: نه !

    گفت: اصلا عاشق بودي؟
    گفتم: نه
    گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟

    گفتم: نه ! گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟ با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!! ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين .... حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد. ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟جواب دادم: نه ! ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني


    هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد


    زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن

    اين پيام را براي تمام كسانيكه برايت مهم هستند بفرست













    دوستان محنرم، سئوالات خود را از تاپیک های مربوطه بپرسید و برای گرفتن پاسخ ها مقداری شکیبا باشید.
    برای پرسیدن سئوالات از طریق پروفایل کاربری (پیغام های خصوصی) اقدام نکنید.

    2 کاربر پست masoud عزیز را پسندیده اند .



  2. # ADS

کلمات کلیدی این موضوع

بوک مارک ها

بوک مارک ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •