مبلغی انتخاب کنید :




×
گای کاواساکی: درس هایی که از استیو جابز آموختم
آيا ميدانيد؟
کاربر ویژه شوید !

شارژ موبايل تبلیغات

^ Back to Top
اطلاع رسانی های سیاره پی دی ای
دسترسی به بخش کاربری سیاره پی دی ای
مشخصات گوشی موردنظر خود را بصورت زنده ببینید!
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: گای کاواساکی: درس هایی که از استیو جابز آموختم

  1. Top | #1


    تاریخ عضویت
    May 2012
    عنوان کاربر
    ناظر انجمن
    شماره عضويت
    9
    محل سکونت
    طهران
    نوشته ها
    5,725
    می پسندم
    6,159
    سپاس از شما
    8,363 بار در 5,159 پست
    كشور
    Iran
    موبايل
    Samsung-I9300-Galaxy-S-III
    موبايل
    BlackBerry-Bold-9700
    اپراتور
    Iran
    میزان اعتبار کاربر
    21,000 تومان
    مبلغ حمایت شده از کاربر
    21000 تومان
    اطلاعات کامپیوتر
    میزان امتیاز
    509

    گای کاواساکی: درس هایی که از استیو جابز آموختم






    گای کاواساکی را که می شناسید؟ همان سرباز قدیمی اپل که همینک به عنوان مشاور موتورولا به اردوگاه گوگل پیوسته تا در زمینه "طراحی محصول، رابط کاربری، بازاریابی، و رسانه های اجتماعی" فعالیت کند.

    بسیاری افراد درباره اینکه چه چیزهایی می شود از استیو جابز آموخت نوشته اند ولی تعداد کمی از آنها در داخل خیمه و از نزدیک در کنار استیو جابز کار و زندگی کرده اند. بنابراین نظرات این گونه افراد می تواند از هر چیز دیگری، ایده های اصلی جابز را بیان کند.

    در ادامه مطلب با 12 درسی که گای کاواساکی از جابز آموخته، همراه ما باشید.





    [فقط کاربران ثبت نام شده قادر به مشاهده لینکها هستند . ]


    1. کارشناس ها ناتوان از انجام کارها هستند. کارشناس هایی نظیر ژورنالیست ها، تحلیل گران، مشاوران، بانکداران و اساتید "توان انجام" کارها را ندارند برای همین است که "مشورت" می دهند. آنها می توانند مشکل محصولات را به شما بگویند ولی خودشان نمی توانند یک محصول عالی بسازند. می توانند راه فروش چیزی را نشان دهند، ولی خودشان قادر به فروش آن نیستند. می توانند بگویند چطور تیم های عالی بسازید ولی حتی عُرضه مدیریت یک منشی را هم ندارند.

    برای مثال، همین کارشناس ها در میانه دهه 80 به ما گفتند که دو نقص مکینتاش، یکی این است که از درایور پرینترهای برخوردار از تکنولوژی چرخ آفتابگردان (daisy-wheel) و از برنامهLotus 1-2-3 پشتیبانی نمی کند. یکی دیگر از توصیه های آنها، خرید کامپک بود. بنابراین «حرف کارشناسان را بشنوید ولی همیشه به آنها عمل نکنید.»

    2. مصرف کنندگان نمی توانند نیازهای آینده خود را به شما بگویند. "تحقیقات بازاری اپل" یک عبارت کاملا متناقض است. در قدیم، گروه متمرکز اپل روی محصولات، نیم کره راست مغز او بود که با نیم کره چپش حرف می زد! اگر از مصرف کننده بپرسیید که چه چیزی می خواهد، به شما خواهد گفت "دستگاهی بهتر، سریع تر و ارزان تر." این یعنی همان چیزهای فعلی ولی با بهبودهای محسوس، و نه با تغییرات انقلابی. بنابراین مردم فقط می توانند علایق خود را در چارچوب آنچه هم اکنون استفاده می کنند گنجانده و بیان کنند. حوالی زمان عرضه مکینتاش، همه می گفتند که دستگاه های ام اس-داسی می خواهند که بهتر، ارزان تر و سریع تر باشند.

    بدانید که غنی ترین رگه طلا در معدن استارت آپ های تکنولوژیک، پروراندن ایده و خلق محصولی نو است که مردم جذب استفاده از آن شوند؛ و این همان کاری بود که استیو و واز کردند!

    3. پریدن روی قطعه یک یخ شناور بعدی. پیروزی های بزرگ زمانی رخ می دهند که پای خود را فراتر از بهبودهای کلی بگذارید. آن قدیم ها، همه شرکت ها پرینترهای چرخ آفتابگردانی ارائه می کردند، ولی اپل به سراغ پرینترهای لیزری رفت. اگر تاریخ را مطالعه کنید، زمانی بود که یخ را از دریاچه های یخ زده استحصال می کردند، بعد نوبت به کارخانه های تولید یخ رسید و حالا یخچال و فریزر در خانه داریم. شما هنوز در زمستان، سراغ دریاچه های یخ زده می روید؟ نه! ولی بعضی شرکت ها این را درک نمی کنند و خب، حال و روزشان پیدا است.

    4. بزرگترین چالش ها، بهترین کار و عملکرد را رقم می زنند. من همیشه در این ترس به سر می بردم که استیو یک روز بیاید و بگوید کارم یا خودم، افتضاح هستیم. این کار را جلوی چشم دیگران می کرد اما درست همین ترس یک چالش بزرگ بود. رقابت با آی بی ام و سپس مایکروسافت یک چالش بزرگ بود. تغییر دنیا، یک چالش بزرگ بود. من و کارمندان اپل قبل و بعد از من، بهترین کار خودمان را ارائه می کردیم تا از پس بزرگترین چالش ها بر بیاییم.

    5. طراحی واقعاً به حساب می آید. استیو با تقاضاهایش در زمینه طراحی، ما را دیوانه می کرد. مثلا بعضی از سایه های تیره به اندازه کافی تیره نبودند! موجودات فانی فکر می کنند سیاه سیاه است، و یک سطح آشغال، سطل آشغال. ولی استیو یک کمال جوی به تمام معنا بود، و حتی فراتر از آن، گلادیاتوری از آینده؛ شگفتا که حق هم داشت: برخی از مردم به طراحی اهمیت می دهند و خیلی ها حداقل آن را حس و لمس می کنند؛ شاید همه نه، ولی آنهایی که مهم اند چرا. پس طراحی اهمیت دارد!

    6. با تصاویر و فونت های بزرگ، دچار مشکل نمی شوید. به اسلایدهای معرفی محصول استیو نگاه کنید. اندازه فونت 60 است. معمولا یک تصویر بزرگ هم روی پرده می بینید. حالا بروید سراغ سایر برگزار کنندگان مراسم، حتی آنهایی که استیو را در حین اجرا دیده اند. اندازه فونت شان 8 است و از تصاویر کمی هم استفاده می کنند. عده زیادی می گویند استیو جابز بهترین اجرا کننده مراسم معرفی محصول بوده... تعجب نمی کنید که چرا کسی از روش او استفاده نمی کند؟

    7. عوض کردن نظرتان، نشانه ذکاوت شما است. اوایل که اپل آیفون را عرضه کرد چیزی به نام اپلیکیشن وجود نداشت. آن طور که استیو حکم کرده بود، اپلیکیشن ها چیزهای بدی بودند چون نمی دانستید چه بلایی بر سر تلفن تان خواهند آورد. اپلیکیشن های تحت وب سافاری، 6 ماه این راه را رفتند تا روزی که استیو تصمیمش را گرفت -یا شاید هم کسی قانعش کرد- که مرکب ادامه این راه طولانی، اپلیکیشن ها هستند؛ و خب البته که زدیم به هدف. اپل در مدتی کوتاه از اپلیکیشن های تحت وب سافاری رسید به جمله معروف "برای این کار هم یک اپلیکیشن هست."

    8. "ارزش" با "قیمت" فرق دارد. وای بر شما اگر فکر کرده اید که همه چیز بر قیمت استوار است. و چند وای دیگر هم بر شما اگر فقط بر اساس قیمت به رقابت می پردازید. قیمت همه آن چیزی نیست که اهمیت دارد؛ چیزی که برای حداقل بخشی از مردم مهم است، ارزش است و ارزش، نیازمند آموزش، پشتیبانی و ایجاد این لذت باطنی است که «مشتریان از بهترین ابزارهای ساخته شده برخوردارند.» با اطمینان می توان گفت که هیچ کس محصولات اپل را به خاطر قیمت پایین شان نمی خرد، حتی آیپاد شافل را.

    9. آدم های درجه 1، آدم هایی را به کار می گیرند که از خودشان بهتر هستند. در اصل استیو اعتقاد داشت که آدم های درجه 1 افراد درجه 1 را استخدام می کنند. من کمی این را تصحیح کردم. تئوری من این است که خوب ها، عالی ها را استخدام می کنند. پر واضح است که افراد درجه 2، درجه 3 ها را استخدام می کنند تا بتوانند نسبت به آنها احساس برتری کنند و درجه 4 ها هم با تکثیر همین الگو از پی آنها می آیند. بنابراین اگر شروع به جذب افراد درجه 2 کنید دچار "انفجار نالایق ها" می شوید و فراری از آن نیست.

    10. مدیرعامل های واقعی، معرفی می کنند. استیو جابز می توانست سالی 2 یا 3 مراسم معرفی برای هر یک از محصولات اپل (آیپاد، آیپد، آیفون، و مک ها) برگزار کند و هر کدام شان هم میلیون ها بیننده می داشت. اما قضیه چیست که بسیاری از مدیر عامل ها، معاونین خود را مامور برگزاری مراسم می کنند؟ شاید برای اینکه روحیه کار تیمی را نشان دهند. شاید. ولی به احتمال بیشتر، آنها چیز زیادی از محصولات شرکت سرشان نمی شود و برای همین قادر به معرفی مناسب آنها نیستند. خیلی حقیرانه است، نه؟

    11. مدیر عامل های واقعی، عرضه می کنند. استیو با تمام کمال جویی اش، می توانست هر سال محصولات جدیدی عرضه کند. بله، شاید هر دفعه آن محصول بی عیب و نقص و کامل نبود، ولی آنقدر عالی بود که بشود یک سال آن را فروخت. درس این ماجرا این است که استیو همه آن ایده ها را فقط به هم وصل نمی کرد که به هم وصل کرده باشد! او یک هدف داشت: عرضه محصول و به دست آوردن سهم زیاد از بازارهای موجود و خلق بازارهای جدید. اپل یک شرکت مهندس-محور است، نه یک شرکت تحقیق-محور. شما کدام را ترجیح می دهید: اپل یا زیراکس پارک (مخترع رابط کاربری گرافیکی)؟ آنکه عرضه کرد یا آنکه فقط اختراع کرد؟

    12. بازاریابی باعث خلق ارزشی بی همتا می شود. یک جدول 2 در 2 را فرض کنید که محور عمودی آن میزان متمایز بودن محصول شما نسبت به رقبا را نشان می دهد و محور افقی ارزش محصول را. خانه پایین سمت راست این است: «ارزشمند ولی نه خاص»؛ پس باید بر سر قیمت به رقابت بپردازید. خانه بالا سمت چپ این است: «خاص ولی نه ارزشمند»؛ پس بازاری را در اختیار خواهید داشت که وجود خارجی ندارد. خانه پایین سمت چپ: «نه خاص و نه ارزشمند»؛ یک بازنده اید. خانه بالا سمت راست: «خاص و ارزشمند»؛ اینجا است که درآمد، حاشیه سود و تاریخچه ای قابل اعتنا برای خودتان ترتیب می دهید. برای مثال، آیپاد محصولی خاص و ارزشمند بود زیرا تنها راه برای به دست آوردن قانونی، ارزان و آسان موسیقی از 6 ناشر بزرگ موسیقی در دنیا بود.

    و یک چیز دیگر... بعضی چیزها را اول باید باور کرد، تا بعد در واقعیت شاهدشان بود. وقتی دارید: از روی تکه یخی شناور به روی بعدی می پرید، نظرات کارشناسان را نادیده گرفته یا نقد می کنید، با چالش های بزرگ روبرو می شوید، روی طراحی وسواس به خرج می دهید، و روی ارزش های خاص تمرکز می کنید، یک نیاز بزرگ دارید؛ شما نیازمند این هستید که دیگران باورتان کنند. کاری را که برای ثمر دادن تلاش های تان انجام می دهید باور کنند.

    دیگران باید اول مکینتاش را باور می کردند، تا سپس به وقوع بپیوندد. البته همه باور نمی کنند، ولی این مشکلی نیست. بدانید که تغییر دنیا، از تغییر ذهنیت چند نفر شروع می شود. این بزرگترین درسی است که از استیو یاد گرفتم.



    منبع : Narenji



    موضوعات مشابه:

    کاربر مقابل پست Mojtaba عزیز را پسندیده است:



  2. # ADS

کلمات کلیدی این موضوع

بوک مارک ها

بوک مارک ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •